رضا پهلوی بارها از «نجات ایران» حرف زده، ولی هیچگاه بهطور جدی از گذشتهی سلطنت یا نقش خاندانش در سرکوب ملتهای غیرفارس، درهمکوبیدن زبان و فرهنگ ملتها، یا تحقیر ساختارهای بومی و غیرمرکزی حرفی نزده است. برای او، ایران مفهومی متمرکز، تکملیتی و یکپارچه دارد؛ همان نگاه خطرناکی که جمهوری اسلامی نیز به آن چسبیده. تفاوت در ظاهر است، نه در محتوا.
اطرافیان رضا پهلوی، که خود را «مدرن» و «لیبرال» مینامند، در عمل رفتاری فاشیستی از خود نشان دادهاند. تهدید به اعدام دگراندیشان، حذف صدای فدرالیستها، تمسخر زبانهای غیرفارسی و دفاع آشکار از یکپارچگی به زور، همه نشانههایی از ذهنیتی بیمار است که نه دموکراسی را درک میکند، نه حق تعیین سرنوشت را.
در اعتراضات سراسری، وقتی ملت بلوچ و کورد و عرب بیشترین هزینه را دادند، نهتنها صدایی از رضا پهلوی شنیده نشد، بلکه حلقههای رسانهای نزدیک به او، با نادیده گرفتن آن خونهای ریختهشده، عملاً سکوتی تأییدآمیز را در پیش گرفتند. او هیچگاه حاضر نشد بهطور شفاف درباره آیندهی ملتهای غیرفارس و نظام تمرکززدایی موضع بگیرد، چرا؟ چون اساس تفکرش، بازگشت به همان نظم پیشین است؛ نظمی که سلطنتطلبان آن را افتخار میدانند.
امروز کسانی دور رضا پهلوی را گرفتهاند که با افتخار از دیکتاتوری پدرش دفاع میکنند و در عین حال، مخالفان را با زبان تهدید و برچسب «تجزیهطلب» میکوبند. جمهوری اسلامی با همین منطق سرکوب را توجیه میکند. پس چه تفاوتی است میان این دو؟ وقتی هر دو از ابزار حذف، توهین، تحقیر و تهدید برای خاموشکردن صداهای متفاوت استفاده میکنند، تنها لباسها و نامها فرق میکند، نه ساختار قدرت.
اگر قرار است ایران آینده، آزاد باشد، باید ساختار اقتدارگرایی را از ریشه خشکاند. چه با عمامهی مذهبی و چه با تاج سلطنتی، هرگاه یک فرد یا یک حلقه، خود را صاحب حق دانست و دیگران را تهدید کرد، همان جادهای را میرود که به دیکتاتوری ختم میشود. و این جاده، بارها در تاریخ ما با نامهای مختلف، خونبار شده است.