سیر قدرت در تاریخ تمدن

نویسنده: دکتر داود رسولی
ایجاد شده در تاریخ
0 0
11:08 2024 , August 24

جایگاه دولت باید محدودتر گشته و بجای آن بر تشکیل نهادهای مدنی و انتقال اراده‌مند و دمکراتیک تاکید شود تا از این راه، قدرت به تمام توده‌ها، اقشار و گروههای اجتماعی انتقال یابد. بجای دیکته کردن اراده‌ی سیاسی از بالا توسط هرم قدرت دولتی، نهادهای هماهنگ کننده با لحاظ نمودن حق متساوی نمایندگی اجزای جامعه با هر رنگ و محتوای فکری، باید تشکیل گردند. با برقراری این مدل سازماندهی، فلسفه‌ی وجودی دولت و نهادهای مختلف آن در جامعه کم رنگ شده و رفته‌رفته با جایگیری نهادهای مدنی، شکل بهینه‌ی مدیریت و ادره‌ی امور اجتماعی پدید می‌آید. 

قدرت در نظام پیشاطبقاتی

 انسان پس از یک دوره‌ی طولانی تکامل آنتروپولوژیکی و رشد نیروی عقلی تاثیرگذار خود بر روند زندگی، سرانجام در شرایط مساعد زیست‌محیطی جغرافیای بین‌النهرین، زندگی یکجانشینی را بر پایه‌ی اقتصاد زراعی ـ دامداری و به صورت انقلاب روستانشینی آغاز نمود. حیات گروههای پراکنده و نامنسجم انسانی به یک زندگی اجتماعی منسجم و سازمانیافته حول محوریت زن تحول پیدا کرد. این دوران، دوران شکل‌گیری فرهنگ غنی نوسنگی بود که تاثیرات آن هنوز هم در حافظه‌ی ژنتیکی جامعه‌ی بشری و بویژه در ساختار فرهنگی جوامع اصیل مشاهده می‌گردد.

با بررسی منابع تاریخی و داده‌های در دسترس می‌توان گفت مفهوم قدرت در دوران قبل از شکل‌گیری جامعه‌ی طبقاتی از ماهیتی حاکمیت گستر و اقتدارگرا و ابزاری جهت اعمال اراده‌ی فردی و یا گروهی بر اراده‌ی کلی جامعه برخوردار نبوده و صرفا در جهت مقابله با نیروهای طبیعت و اثرات مانع‌ساز و مشکل‌آفرین آن بر زندگی مورد استفاده قرار می‌گرفته است. شکل تولید و نظام اقتصادی حاکم، فرصت ظهور طبقه و یا تقسیم جامعه به اقشار فرادست و فرودست را فراهم نکرده و به تبع آن نشانی از نهادهایی که بعدها در یک سیر تحولی به پروتوتیپ دولت تبدیل گشتند، به چشم نمی‌خورد. در ضمن، ذهنیتی که با استفاده از مکانیزمهای قدرت درصدد ایجاد اقتدار و تحمیل اراده‌ی خود بر دیگران باشد، هنوز پدید نیامده و انسانها با آن ناآشنا بودند.

مشارکت در کلیه‌ی فعالیتها و عرصه‌های حیات و جمعگرایی بجای فردگرایی، به نوعی عدالت کامل اجتماعی منجر می‌گردید. گروههای انسانی گویی با شعار" یکی برای همه و همه برای یکی" به تاسیس پایه‌های زندگی اجتماعی پرداخته بودند. واضح است در یک چنین نظامی، "اقتدار و قدرت" حالتی همگانی می‌یابد. به همین دلیل از خصوصیت ناهمسان‌سازی به دور بوده است. انسان در جدال با طبیعت، از نیروی عقل و بهره‌گیری از تجربیات پیشین می‌توانست راهگشای حل بسیاری از مشکلات و خطرات پیش‌‌آمده باشد. در این بین، قدرت مشترک، بنا به سرشت گروهی بودن انسان، دارای اهمیت بود.

 یکی از ویژگیهای برجسته‌ی این دوره از تاریخ بشری، حاکمیت زن‌خدایان یا الهه‌ها بر ارکان جامعه بود. عصر الهه‌ها در واقع تداعی‌گر قدرت فراوان زن در هدایت و اداره‌ی مادی و معنوی زندگی اجتماعی بود. بنابراین نیروی هدایت‌گری جامعه نیز در دست زنان و نهادهای نمادین آن یعنی نظام الهه‌ها قرار داشت.  از سوی دیگر، زن که نمایندگی و ستون قدرت معنوی و به تبع آن امکان تاثیرگذاری بر ابعاد مادی را هم بر عهده داشت، بنا به سرشت عدالتگر، مساوات‌خواه و به نحوی سوسیالیستی خود، سعی در برقراری یکسانی و حقوق متساوی و بدون تبعیض از امکانات و فرصتهای حیات را به افراد می‌نمود. در چنین شرایطی، نیاز به کوشش برای در دست گیری قدرت احساس نمی‌شد. در جایی که نابرابری در حقوق و امتیازات وجود نداشته باشد، مبارزه‌ی مساوات‌خواهی و یا نیاز بکارگیری قدرت و مقوله خشونتگرایی به میان نمی‌آید.

  

 گذار به جامعه‌ی طبقاتی و جایگاه قدرت

 مهمترین تحولی که زمینه‌ساز و در واقع تشکیل‌دهنده‌ی اجزای ساختار جامعه‌ی طبقاتی بوده است، تخریب ساختار اعتقادی زن‌خدایان و ایجاد مبانی ایدئولوژیکی و پایه‌های عقیدتی سیستمی جدید بر اساس استثمار و غصب دسترنج گروهی عمده از جامعه توسط افرادی معدود و یا فردی خاص می‌باشد. شواهد تاریخی و  باستانشناسی نشان میدهند که مهندسی این روند از سوی کاهنان سومری انجام گرفته است. این تحول باعث شد که تومار اقتدار انسان‌محورانه‌ی الهه‌ها به پایان رسیده و عصر حاکمیت خداوندان مرد آغاز شد.

 شکل‌گیری جامعه‌ی طبقاتی، نیاز به تغییر ساختار ابتدایی تولید و گذار از اقتصاد زراعی به اقتصاد دوران برده‌داری را داشت. در شکل تولیدی دوران نوسنگی، خبری از "افزوده‌ی تولید"  که در واقع تمرکز دسترنج انسانها به صورت کالا و یا محصولات دیگر است، وجود نداشت. تولید محصولات، بیش از نیازهای افراد جامعه‌ نبود یا به بیان دیگر مازاد محصول وجود نداست. از سویی، توزیع عادلانه  بر پایه‌ی نیازها صورت می‌گرفت.  در چنین شرایطی، زمینه‌ی مادی شکل‌گیری طبقات از میان برداشته می‌شود. یعنی هم ساختار ذهنی انسانها و هم شرایط مادی زندگی؛ مانع گذار جامعه به شکل طبقات می‌گردید.

 

رشد جمعیت و توسعه تکنولوژیک،  باعث شکلگیری جوامعی حول اقتصاد شهری در مناطق مسطح و در کناره‌های رودهای دجله و فرات (بین‌النهرین پایین) گردید. این جوامع با بهره‌گیری از دستاوردها و کشفیات فرهنگ پیشاطبقاتی قادر به تاسیس تمدن کشاورزی گردیدند. 

مقوله قدرت در جریان این دگرگونیها، تحولاتی اساسی پیدا می‌کند. قدرت از حالت یک سیستم اداری جهت تامین و پاسداری از منافع کلی و مشترک خارج شده و بعدها به ابزاری در راستای سرکوب و اعمال فشار و تحمیل خواسته‌های نامشروع گروهی اندک بر اراده‌ی کلی در آمد. اولین تغییر اساسی در ساختار اجتماعی انسانها تا بدان روز، پدید می‌آید که عبارت بود از گروه‌بندی جامعه یا پیدایش قشر و طبقه. در این بین "قدرت" به صورت مهمترین و اساسی‌ترین ابزار ترسیم حدود اجتماعی بین انسانها و نیز تضمین‌کننده‌ی دوام و قوام آن در می‌آید. این وضعیت تا امروز هم در انحای مختلف، موجودیت خویش را حفظ کرده  و در حال حکمفرمایی است.

 برجسته‌ترین و بنیادی‌ترین اقدام صورت گرفته در این دوران؛ طرح‌ریزی و تکمیل ساختمان دولت مقدس بود. ایدئولوژی دولت بیان می‌دارد: برخی انسانها دارای ذات و منشایی خدایی بوده و نمایندگی خدایان آسمانی را بر روی زمین برعهده دارند. در واقع آنان با فداکاری، زحمت هدایت و اداره‌ی انسانهای ناآگاه را قبول کرده‌اند. گویی اگر دولتداران و حاکمان وجود نداشته‌ باشند انسانها نه تنها قادر به ادامه‌ی حیات اجتماعی و رهایی از هرج و مرج نخواهند بود بلکه در مدتی کوتاه، چون ددان به جان هم افتاده و همدیگر را از میان بر می‌دارند. این ایدئولوژی قویا سعی دارد تا حقانیت، ضرورت، صداقت، عظمت و مشروعیت دولت را به ذهن انسانها تزریق کند. باید اقرار کرد که تا حد زیادی به موفقیت دست یافت. امروزه کمابیش همه‌ی انسانها با هر فکر و ایده‌ی سیاسی ـ ایدئولوژیکی به نحوی بر صحت فلسفه‌ی قداست دولت تاکید نموده و برای در دست گیری ارکان آن به تلاش و تکاپو می‌پردازند.

  این تحول، آنچنان در ذهن بشریت جای گرفت که بدون استثناء در کلیه اشکال سازماندهی‌‌ اجتماعی کل تاریخ (پس از دوران پیشاطبقاتی) تاثیرگذار بوده است. مثال بارز مفاهیم دولت مقدس در تاریخ معاصر، قبول فرایند تمرکز و تراکم مکانیزمهای قدرت در کانون اختیارات دولت، از سوی بلوک چپ و سوسیالیست است در حالیکه مدعی ضددولت بودن و حاکمیت‌گریزی بودند. "دولت" در نمونه اتحاد شوروی، در قالب و نامی جداگانه اما به بدترین نوع مورد استفاده قرار گرفت. این تجارب به ما می‌آموزند که تمرکز قدرت مطلق و کنترل نشده تحت هر بهانه و نامی در دست دولت و یا ساختارها و سازه‌های شبه‌دولت نهایتا به بیعدالتی انجامیده و از کسب حقانیت و مشروعیت بی‌بهره می‌ماند.

 تزهایی بر پایه‌ی برحق‌ بودن بکارگیری ابزارهای قدرت از سوی ستمدیدگان و اقشار ـ طبقات فرودست جامعه در مقابله با ستمکاران و غاصبان حقوق و آزادیهایشان، هر چند می‌تواند در برهه‌ای از زمان دارای اعتبار داشته و از محتوایی والا و شعارگونه هم برخوردار باشند اما تاریخ به کرات ثابت نموده که پس از گذشت مدت زمانی مشخص، همان حق‌خواهان دیروز به ستمگران و غاصبان حق در امروز تبدیل می‌گردند. به بیانی دیگر فرایند تغییر، تنها شامل تغییر قطبیت قدرت در پیکره‌ی جامعه خواهد بود. این ضرب‌المثل فارسی تا حدی چنین واقعیت تاریخی را  بیان می‌دارد: "گهی پشت به زین و گهی زین به پشت". بدون تحول بنیادین در مفهوم دولت مقدس، حاکم به محکوم و محکوم به حاکم تبدیل می‌شود اما ماهیت نابرابر و بیعدالت جامعه همچنان استوار می‌ماند.

 تئوری دیکتاتوری پرولتاریا که روزگاری طولانی به کعبه‌ی آمال و آرمانهای انقلابیون چپ و میلیونها توده‌ی کارگر و زحمتکش تبدیل شده بود، از آزمون پردامنه رئال‌سوسیالیسم، ناموفق بیرون درآمد. این حقیقت فلسفی به اثبات رسید که حتی حکمرانی تحت نام زیرترین طبقه‌ی اجتماع و در دست گیری ارکان قدرت دولت از سوی نمایندگان آنان هم، می‌تواند زشت‌ترین منظره‌های اقتدار را پدید آورد.   برداشت ماکیاولیستی از مقوله‌ی قدرت تا چه حد چرکین و از محتوایی غیرانسانی برخوردار باشند، زورگویی و ستمکاری به نام طبقه‌ی کارگر نیز به همان اندازه، نامشروع است. شاید اعمال ناروایی از سوی نظامهای طبقاتی متکی بر استثمار نوع انسان، دارای مفهوم و تکیه‌گاهی نظری و عملی برحق از دیدگاه آنان باشد اما رد دمکراسی و ضبط آزادیهای انسان نمی‌تواند مهر تایید از هیچ مرجع انسان‌محور بگیرد.

 مفهوم قدرت و پراکنش آن در جامعه‌ی دمکراتیک نوین

 اگر بتوان چرخهای تاریخ را به عقب چرخانیده و دوباره به دوران پیشاطبقاتی برگشت، شاید مشکلات و بحرانهای گریبانگیر بشریت امروزی چاره‌یابی گشته و بیعدالتی‌های موجود در عرصه‌های حیات از میان برداشته شوند. اما این امر ناممکن می نمایاند چرا که سیر پیشرفت و تکامل تاریخی، مراحلی اساسی را همراه با تغییراتی جدی پیموده و به نقطه‌ای رسیده که حتی خیال برقراری عدالت همه‌گیر نیز از حافظه‌ها زدوده شده است.

 با توجه به سرچشمه و ماهیت مشکلات امروزین که ناشی از برخورداری نامتعادل و ناهمسان افراد جامعه از امکانات و فرصتهای حیات است؛ راه رفع آن نیز از حذف این ابزارها و ذهنیت زاینده‌ی آنها عبور می‌کند. تحلیل فلسفی و نظری این امر چندان مشکل نیست اما فرموله کردن شیوه‌ی عملی آن دارای مسایل خاصی است که کار ویژه‌ای را می‌طلبد. هم تلاشهای آنارشیستها و هم مبارزه‌ی کمونیستها در این راه به دلایلی متعدد به نتیجه‌ای ملموس و قابل توجه نرسیده است. این بدان دلیل نیست که نظریات و یا تحلیلات ایدئولوژیکی آنان از واقعیت دور بوده و یا از صحت کافی برخوردار نیست. کمااینکه بنا به قطعیت تاثیرگذاری شرایط زمانی و سطح پیشرفتهای ذهنی موجود در هر برهه، این جنبشها نیز کاملا از دام اشتباه و کمبودها رهایی نیافته‌اند.

امروزه که ناتوانی در رهانیدن بشریت از بحرانها مشاهده می‌شود و در واقع این امر نیز کاملا به اثبات رسیده که چندان تمایلی برای حل و بر طرف‌‌سازی مشکلات وجود ندارد؛ ضرورت یافتن راه‌حل، اهمیتی بسیار حیاتی و تاریخی یافته است. بر همه روشنفکران است که چنین وظیفه حساسی را هم در اندیشه و هم در عمل به جای آورند.

تزی که عاری از برداشتهای مقدس دولت‌گرایانه و متکی بر ضرورت سازماندهی مسقل و اراده‌مند کلیه‌ی اجزای جامعه باشد، می‌تواند ضمن برطرف‌سازی نیاز جامعه به یک نظام مدیریتی و سیستماتیزه کردن فعالیتهای اجتماعی ـ به منظور گریز از بروز هرج و مرج وآشوب ـ قدرت را به بهترین نحو در پیکره‌ی جامعه بر قرار سازد. به بیانی دیگر  تزی که بر پایه‌ی تحلیل صحیح و تاریخی روابط بین انسانها با همدیگر و بین آنها با طبیعت، بررسی تمامی مراحل پیشرفت تاریخ تمدن بشری و تعریف خصوصیات عصر نوین و نیاز به رهایی بشریت پی‌ریزی شده است؛ مورد نیاز است.

می‌دانیم روابط کنونی بشر با طبیعت دارای نواقصی بسیار جدی و اساسی می‌باشد. اگر رابطه‌ای بهینه بین انسان با طبیعت و محیط‌زیست تعریف و به اجرا در نیاید، روند کنونی می‌رود تا کل حیات سیاره را با خطراتی جدی روبرو سازد. بهره‌برداری کنونی از طبیعت نیز با تکیه بر قدرت عظیم دانش و تکنولوژی در خدمت دولت و اشخاصی ویژه قرار می‌گیرد. یعنی برخورداری آنان از قدرت مکانیزمهای اقتصادی، قدرت ابزارهای تکنیکی ـ دانش‌ و غیره، با آنکه از حدت آن کاسته شده است؛ وضعیتی کاملا نامتعادل و نابرابر پدید آورده است.

چنانچه در برخی نمونه های اروپایی مشاهده میشود، جایگاه دولت باید محدودتر گشته و بجای آن بر تشکیل نهادهای مدنی و انتقال اراده‌مند و دمکراتیک تاکید شود تا از این راه، قدرت به تمام توده‌ها، اقشار و گروههای اجتماعی انتقال یابد. بجای دیکته کردن اراده‌ی سیاسی از بالا توسط هرم قدرت دولتی، نهادهای هماهنگ کننده با لحاظ نمودن حق متساوی نمایندگی اجزای جامعه با هر رنگ و محتوای فکری، باید تشکیل گردند. با برقراری این مدل سازماندهی، فلسفه‌ی وجودی دولت و نهادهای مختلف آن در جامعه کم رنگ شده و رفته‌رفته با جایگیری نهادهای مدنی، شکل بهینه‌ی مدیریت و ادره‌ی امور اجتماعی پدید می‌آید. 

  پیشرفتهای انقلابی در عرصه‌ی دانش و فناوری و تاثیرات بنیادین آن در حیات بشری، در واقع انحصار بر قدرت فکر و تکنیک را در هم شکسته است. امکان بهره‌گیری متساوی اجزای جامعه از دستاوردها و ثمرات این انقلاب، باعث دگرگونی ماهیت فرماسیون جامعه و به تبع آن شکل و محتوای روابط بین افراد نیز می‌گردد. می‌توان گفت دانش وفناوری، موثرترین فاکتور دمکراتیزه‌ساز حیات اجتماعی گردیده است. دیگر همانند قبل، جهالت و یا عدم بهره‌گیری از امکانات تکنیکی، زمینه‌ساز استثمار و نابرابریها نمی‌گردد بلکه رشد بینش و آگاهیها، به‌خودی‌خود نقطه‌ای اپتیمال در بهره‌گیری از قدرت در تمام عرصه‌ها را پدید آورده است.

 این دگرگونی، بجای وجود طبقات با حدود و مرزهایی مشخص، قشرها و گروههای اجتماعی را پدید آورده که با توجه به آن بایستی شکل تحلیل و فرمولاسیون مبارزات اجتماعی را مورد بازبینی قرار داد. تزهای مبارزات طبقاتی، جوابگوی مرحله‌ی نوین نیستند. بجای آنها لازم است مبارزات تمامی اقشار و گروههای مختلف اجتماعی را با مد نظر قرار دادن ویژگیها و منافع خاص هر یک در رابطه‌ای بهینه با منافع کلی، طرح‌ریزی نمود. تنها در این صورت می‌توان ترکیب و توزیعی متعادل از قدرت در بین اقشار و گروههای مختلف دینی، مذهبی، نژادی، فکری، شغلی و .... بوجود آورد.

نظر جدید