در مقدمە بحث بهتر است اشارهکنم که هرچند تکیه بر زندگی مسالمت آمیز ،پذیرش و تسامح باید کرد، گاهی برخی مسائل نیاز به مقداری واکاوی دارد چه اگر برخی مسائل گفته نشود باعث سوءتفاهم و سنگ بنای کجی میگردد که تا ثریا بنای بحث و اندیشه کج و ناراست میرود.
برکسی پوشیده نیست که آغاز حرکت ترکان از ترکستان و صحراهای آن جایی که به آن ترکمنستان و مغولستان میگوییم و گسترش آنهابه نواحی دگر چهارصدسال پس از تقویم اسلامی صورت پذیرفت و زان پس این حرکت تداوم یافت.خط سیر این مردمان به سمت غرب تا آناتولی به گونهایست که در این مسیر از خراسان تا آذربایجان و آناتولی ردپای و طریقه سکنی گزینی آنها را نشان می دهد
آنها در ادامه به نقاط دیگر هم پای گذاشتند در اطراف شیراز و نواحی زاگرس در مجاورت سرزمین بختیاریها ترکان قشقایی زندگی میکنند که از نظر ظاهری پوشش مشابه مردمان بختیاری را هم برتن میکنند. در آناتولی که کورد و رومی میزیست ترکان بر رومیان نه تنها غلبە پیداکردند بلکه این مردم راهم تبدیل به ترک کردند و اثری ازآنها باقی نماند نه از قسطنطنیه در روم شرقی و امپراتوری آن و نه از مردمان رومی اثری است مگر در هویت جدید ترکی. همه امروز به ترک تبدیلش شدهاند تا جاییکه اثری از گذشتگان خود هم نمیشناسند..کوردها گرچه همواره با این مردم در زد و خورد، کشمش و گاهی هم پیمانی بودند از معدو دمردمانی هستتد که توانستند خورا حفظ کنند.
در آذربایجان به گواه تاریخ پس از ورود ترکان مردمان ین خطه در جعیت غالب استحاله شدند و امروزه آذربایجانیها خود را ترک میدانند هرچند بسیاری از آنها هم از نظر تبار و ژنتیک همچون رومیان شباهت چندانی به ترک نداشته باشند.در اینجا چون هویت هر فرد میتواند انتخاب او هم باشد میتوان این مردم را آنگونه که در نهایت تمایل دارند بازشناخت و نامیدهرچند واقعی هم نباشد.
در سده گذشته برای مهار و بسط سلطه حاکمیت پهلوی بخش کوردستان مکری را با شهرهایی که جمعیت دوگانه کورد و ترک داشتند به مرکزیت ارومیه به نام آذربایجان غربی نام نهاد تا سلطه اقلیت ترک این بخش از کوردستان را کاملا مهار سازد. رفته رفته با تداوم این سیاست سلطه حاکمیتی ترکها تا حدی بر کوردها گسترش یافت ودر دوره جمهوری اسلامی هم بواسطه هممذهب بودن با سیستم شیعی این عامل گسترش بیشتری یافت و بهای بیشتری به آن داده شد.گرچه ترک و کورد همواره درکنارهم زندگی مسالمت آمیزی را تجربه کردهاند این سیاستهای تفرفه بنداز و حکومت کن گاهی تنش و تضادهایی را سبب شده است.کوردها که با گذشت زمان کماکان تضعبف شدهاند با بازیابی و ترمیم اراده و توان خود چندسالی است که همواره تلاش کردهاند آیین باستانی نوروز کودستان به شکل ویژه آن در شهرها و روستاهای خود گرامی بدارند.نوروز در کوردستان نماد مقاومت و مبارزه نیز بوده است درعین حالیکه بزرگترین جشن این مردم است. نوروز برای کوردستان دست کم سبز گره زدن و سفره هفت سین نیست اگرچه این نمادها هم به این خطه رسیده است.لذا برگزاری نوروز در کوردستان بسیار باشکوهتر از جاهای دیگری در ایران و خارج آن است که نوروز را پاس میدارند.
این سلطه ترکان بر آذربایجان و امحای مردمان باستانی آن در خود و اینک در سده اخیر بر ارومیه و شهرهایی این استان که آذربایجان غربیش نام گذاردهاند کار را به جایی رسانده که وقتی مردم کورد به استقبال نوروز رفتند و در مقابل این همه ستم تاریخی صدایی هم برآوردند که ارومیه کوردستان است خشی از ترکان وابسته به حکومت این دیار و وابسته به حاکمیت شیعی اسلامی همچون طرفداران ملاحسنی که امروز نمادشان نابخردی چون قاضی پور است حیدرحیدرکنان جماق بردست به خیابان آمده و آن کردند که آبروی مردمان ترک آبرومند این دیار را هم بردند ،چه میدانیم که در آذربایجان مردمی هستند که جنسشان کاملا متفاوت با این گونههای متوهم است ولی صدایشان خاموش است و سرکوب شدهاند.
اینکه جمهوری اسلامی در نوروزهای اخیر دست کوردها را در برگزاری نوروز بازگذاشته باشد عمدتا از ضعف حاکمیت مستبد و تمامیتخواه دینی در سالهای اخیراست تا همراهی حاکمیت با مردم.اینکه حاکمیت خواسته باشد به نوعی جریان پانترک متمایل به آذربایجان و ترکیه که خود پرورش داد را تا حدی محدود کند آنهم در زمان ضعف در تقابل با مردم علیالخصوص مردم کورد خود میتواند دستاورد ناخواستهای در سیاست برایش باشد.
کمی پس این کنش نوروزی و واکنش ارتجاعی واپسگرایان پسلرزههایی در جریانات ایرانشهری رخ داد .آنان که در صدسال اخیر از باب سلطه و حکمرانی کاخی از هویت ایرانی را برای مردمان این جغرافیای سیاسی ساخته و پرداختهبودند و با ابزار و امکانات دولتی از جمله آموزش،رسانه و حاکمیت متمرکز به تمامی این جغرافیا بسطش داده بودند ، لرزهها و ترکهای آنرا در عمارتشان حس کردند و با تحریک چند مواجببگیر حکومتی که از قضا گفته میشود یکیشان نماد و سنبل جاشهای کوردستان است فریاد وایرانا سردادند و بسان همان حیدرگویان ارومیه به میدان آمدند بیانیه دادند تا با چنگ زدن بر ریسمان فرسوده ایرانشهری راه نجاتی نشان دهند که آبی هم باشد بر آتشی که عامل افروختنش هم عملکرد صدساله گذشته خود و همفکرانشان است.
اینان به واقع مصداق آن شعر معروف زبان خودهستند که
"میان دو کس جنگ چون آتش است،
سخنچین بدبخت هیزمکش است "
عامل این آتش همفکران همین هیزمکشان متوهم ایرانیت تمرکزگرای یکسانساز و امحاگرند.در این میان آنها دستپروردگان خود را هم توانستهاند همراه کنند. پورناظریها کیخسرو و سهراب هم با آنها بودند
بە راستی اینان چگونە تصور میکنند که اینگونه راهحلها قابل ارائه و پذیرش است؟ بسیاری پرسیده بودند چرا این اشخاص که از آنها به عنان روشنفکر نام برده شده است نسبت به وضعیت نابسامان و فلاکت بار مردم حاکمیت را خطاب پرسش خود قرار نمیدهند و از حاکمیت درباره کمکاری در زمینه برخورد با هویت ملتها مطالبهگری میکنند. پاسخ این پرسش را میتوان دژ بنای همان کاخی یافت که پایههایش به لرزه درآمده و این را تنها دولتملت ایرانی می تاند برایشان حفظ کند خواه شاه باشد خواه شیخ مهم آن است که مستبد باشد و عزمش یکسانساز و امحاگر.